به نام خدا
میگرن ِ لعنتی به کدام دلیل، آمده سراغم، نمیدانم. فقط دلم میخواهد بنشینم بلند بلند گریه کنم. باز هم به کدام دلیل، نمی دانم. دلم می خواهد ساده و آرام، این آهنگ ِ وبلاگ ِ علی ادامه داشته باشد تا ابد و من هی خط هایش را بالا و پایین بروم و یادم بیاید "به نام خدا" های من، از علی نشئت گرفت.
دستم درد گرفته. بیشتر از چیزی که انتظارش را داشتم. حالت تهوع دارم. خوابم می آید. سر ِ صبحی حامد و هما و خانواده آمدند اینجا. حالا حامد، بچه دارد. عشق ِ تمام ِ دوران ِ کودکی تا نوجوانی ِ من، بابا شده و حالا و هنوز، جواب سلام ِ مرا به زور می دهد.
دستم درد گرفته. یک نقطه توی پشتم تیر می کشد. حالم خوب نیست. کاری که میخواستم برای تولد لیلا انجام دهم تمام شده. کار ِ مهم تری مانده. هی به امیر میگویم، هی پیشنهاد می دهد. زندگی گند خورده تویش. امشب راس ساعت 12 نیستم خانه حتما. باید باشم. دلم میخواهد باشم. خسته شدم از این همه راننده بودن. خسته شدم از حجم شلوغی. از حجم ِ بودن. دلم خلوت ِ خودم با کسانی که دوست دارم را می خواهد.
امروز گُه ترین 29 مرداد ِ همه ی عمر است شاید. سرم هنوز دارد تیر می کشد. به همین سادگی.
میگرن ِ لعنتی به کدام دلیل، آمده سراغم، نمیدانم. فقط دلم میخواهد بنشینم بلند بلند گریه کنم. باز هم به کدام دلیل، نمی دانم. دلم می خواهد ساده و آرام، این آهنگ ِ وبلاگ ِ علی ادامه داشته باشد تا ابد و من هی خط هایش را بالا و پایین بروم و یادم بیاید "به نام خدا" های من، از علی نشئت گرفت.
دستم درد گرفته. بیشتر از چیزی که انتظارش را داشتم. حالت تهوع دارم. خوابم می آید. سر ِ صبحی حامد و هما و خانواده آمدند اینجا. حالا حامد، بچه دارد. عشق ِ تمام ِ دوران ِ کودکی تا نوجوانی ِ من، بابا شده و حالا و هنوز، جواب سلام ِ مرا به زور می دهد.
دستم درد گرفته. یک نقطه توی پشتم تیر می کشد. حالم خوب نیست. کاری که میخواستم برای تولد لیلا انجام دهم تمام شده. کار ِ مهم تری مانده. هی به امیر میگویم، هی پیشنهاد می دهد. زندگی گند خورده تویش. امشب راس ساعت 12 نیستم خانه حتما. باید باشم. دلم میخواهد باشم. خسته شدم از این همه راننده بودن. خسته شدم از حجم شلوغی. از حجم ِ بودن. دلم خلوت ِ خودم با کسانی که دوست دارم را می خواهد.
امروز گُه ترین 29 مرداد ِ همه ی عمر است شاید. سرم هنوز دارد تیر می کشد. به همین سادگی.
No comments:
Post a Comment