Sunday, August 05, 2012

هـ ـر ا س


به نام خدا


یک حجم کار ِ کرده و ناکرده را گذاشته ام زمین، تمام ِ بار ِ نبودن ِ تورا، بر دوش گرفته ام و فکر می کنم توی قطار، نمی شود کاری جز دلتنگی برای تو انجام داد.. نمی شود جز در آغوش ِ تو خوابید. نمی شود جز کیک های کاکائویی ِ تو، چیزی خورد. نمی شود رو به مقصدی که تو در انتهایش نیستی، نشست.. نمی شود، نمی شود، نمی شود..

یک حجم زندگی را سپرده ام به ریل ها و تو اینجا، هم قطار ِ تمام ِ افکار ِ منی و فکر می کنم هر روز ییشتر ماندنی می شود و "میرا" نیست این نبودنت.

یک حجم تو، مسطح ترین قرب ِ دلبستگی را برای من معنا می کند وقتی می گویی "داشتم دلبستت می شدم.. این اتفاق نباید می افتاد" و من فکر می کنم اینکه کسی توی این دنیا دلبسته ی آدم شود، آنقدری شیرینی دارد که من دیگر هیچ طعمی را جز همان طعم ِ نگاه ِ خوب ِ تو، نخواهم.. هیچ طعمی را جز وقتهایی که با تمام ِ وجود لابلای دستانت جا خوش میکردم، نخواهم.. هیچ لحظه ای را جز آن وقتهایی که دقیقه ها گم می شد در بوسیدنت، نخواهم.. هیچ زندگی ای را جز خیس ِ عرق شدن بین ِ تن ِ تو، نخواهم..






این همه حجم پیدا کرده بودنت. چطور می توانی برای نبودنت خط و نشان بکشی؟

No comments:

Post a Comment