به نام خدا
گاهی دلم برای تو تنگ می شود و همیشه دلم، برای خودم، تنگ است. تنگ است. تاریک است. سرد است. دلم، همیشه و همه جا، برای تو تنگ می شود و برای تو. برای خودم و برای تو. برای تو و برای تو.
هوا سرد است و حالا، هیچ کدام از این گرماهای لعنتی ِ لباس و جوراب و سوئیشرت و این حرف ها نمی تواند، گرمای آغوشش را برایم بیاورد. گرمای هیچ چیز را برایم بیاورد. گرمای خاطره ها را برایم بیاورد. حالا هوا سرد است و من فکر می کنم، دلم، شبیه ِ هواست و دلم، خوب، نیست.. هیچوقت..
نیامده بودم از حجم ِ بی وقفه ی سرمای بی انگیزه ی شکسته ی توی سطل آشغال بنویسم. اصلا بیا تمامش کن. من، دلم برای خودم تنگ می شود و حالا توی همین لحظه، دلم برای مهربانی های تو، تنگ است. امضا، من. تمام.
گاهی دلم برای تو تنگ می شود و همیشه دلم، برای خودم، تنگ است. تنگ است. تاریک است. سرد است. دلم، همیشه و همه جا، برای تو تنگ می شود و برای تو. برای خودم و برای تو. برای تو و برای تو.
هوا سرد است و حالا، هیچ کدام از این گرماهای لعنتی ِ لباس و جوراب و سوئیشرت و این حرف ها نمی تواند، گرمای آغوشش را برایم بیاورد. گرمای هیچ چیز را برایم بیاورد. گرمای خاطره ها را برایم بیاورد. حالا هوا سرد است و من فکر می کنم، دلم، شبیه ِ هواست و دلم، خوب، نیست.. هیچوقت..
نیامده بودم از حجم ِ بی وقفه ی سرمای بی انگیزه ی شکسته ی توی سطل آشغال بنویسم. اصلا بیا تمامش کن. من، دلم برای خودم تنگ می شود و حالا توی همین لحظه، دلم برای مهربانی های تو، تنگ است. امضا، من. تمام.