به نام خدا
این دردهای گاه و بیگاه ِ زیر ِ دلم، این تیر کشیدن هایی که نفسم را حبس می کند توی مرور ِ صدای تو، این همه خون.. این خوابیدن و خیره ماندن به پاهایم، وقتی پتو را می گیرم دور ِ خودم که شاید گرمای دست های تو را یادم بیاورم،... این سکوت ِ سرشار از نگاه ِ تو،... همه اش چیزی فراتر از یک بار در ماه، "زن" بودن است.
من، هر روز، هر ساعت، هر دقیقه، غرق ِ خون ِ ردپای رفتنت، سجده سجده، مومن به "زن" بودنم می شوم وقتی تیر ی از خاطره هایم جدا می کنی..
من، هر روز، هر ساعت، هر دقیقه، غرق ِ خون ِ ردپای رفتنت، سجده سجده، مومن به "زن" بودنم می شوم وقتی تیر ی از خاطره هایم جدا می کنی..
No comments:
Post a Comment