Friday, July 20, 2012

..تویی از جفت ِ هم پرواز ِ خود تا جاودان مهجور

به نام خدا

 هوای گرم از شیشه ی ماشین می آید تو، بوی دود از آن بدتر، سر و صدای بوق ِ ماشین های پشت ِ سر ِ ماشین عروس، بدتر از همه ی قبلی ها. 
می اندازم توی لاین ِ سرعت و نمیفهمم چطور می رسد به صد و چهل سرعتم. نمیفهمم چطور سر از آن بزرگراه در می آورم. نمی فهمم چطور می شود که سی دی می رسد روی این آهنگ. 
شیشه ها را می دهم بالا. کولر را می زنم. یک نفس ِ عمیق، به عمق ِ عطرش، میهمان ِ تنم می شود و سرعتم را کم می کنم و می کشم کنار.. 


یکهو انگار، همه ی سنگینی ِ وزن ِ نبودنش، آمده نشسته روی ماشین، هرچه میخواهم بروم، نمی شود. هرچه می خواهم پایم را بردارم از روی کلاج، انگار، زورم نمی رسد.. هرچه می خواهم دستم را فشار دهم روی دنده، نمی شود.. 


نفسم گیر می کند. کلاج گیر می کند. دنده گیر می کند.  فرمان گیر می کند. من گیر می کنم. تمام ِ نگاهت لای این نورها گیر می کند. تمام ِ عطرت لای نفس هایم. نبودنت لای انگشتانم.. گیر می کند، گیر می کند، گیر می کند..







صدایم که می زنی، این کابوس، تمام می شود. بیدار می شوم. نفسم راه می افتاد. کلاج پایین می رود. دنده جا می خورد. فرمان می چرخد.. من، راه می افتم.. نگاهت، سوسو می زند، عطرت پرواز می کند،... نبودنت لای انگشتانم میمیرد.

No comments:

Post a Comment