Monday, October 31, 2011

شب ِ خیس ِ خیابان


به نام خدا

حالم خوب است. دندانم بهتر شده. کارش تمام شد امروز. الرحمن نخواندم دیگر. خوبی اش اینست که مانده توی ذهنم آن "فبای آلا ربّکما تکذّبانش" و من هی فکر می کنم چه خوب، که به این خوبی می شود پنجره را باز کرد و نم ِ باران را روی دستانم حس کرد و خندید و خندید و جیغ زد و شوق داشت و این هوا، مرا هوایی کرده که بلند شوم بروم بیرون دیوانه وار راه بروم و راه بروم و بدوم و عاشق، شوم!..

No comments:

Post a Comment