Friday, October 07, 2011

..برام هیچ حسی شبیه تو نیست

به نام خدا

 
گاهی فکر می کنم این دنیا آنقدر ها هم که باید و می گویند، نمی تواند زور داشته باشد.. بی رحمی دارد، جدایی دارد، خستگی دارد، غم دارد، درد دارد، بی تویی،... دارد...
اما کنار ِ همه ی اینها، همین صدای گیتار را می شود شنید و می شود ایستاد همین جا  که ایستاده ایم، باد بیاید، موهای همیشه باز ِ من، دست تکان دهد در باد، بی خستگی و طعم ِ تُرش و سرد ِ بودن را، مزمزه کند..

این دنیا، همه چیز دارد و تو ندارد. این دنیا، تو را که داشت، هیچ چیز نداشت.. خوبی هایش شده بودند همان چشم هایت و من خوب بودم و حالا که فکر می کنم، روبرویم، دو رُز ِ آبی نشسته اند و من اینجا، منتظر، فکر می کنم شانه های شب، همیشه برای ِ من، آفریده می شوند و ترانه های داغ دیده، می نشینند در نگاهم و من، پَر... می زنم!

گاهی را، باید به همیشه برسانم و بنویسم، این دنیا، خوبی دارد، خاطره دارد، باران دارد، تکرار دارد، باد دارد، برف دارد، دویدن دارد، همین بسنتی های روی پای مرا دارد، این همه زندگی ِ این آهنگ را دارد، خنده های مرا دارد، این صدای مهربان را دارد، این نفس های توی گلوی مرا دارد، این همه گره و سرنوشت و بوی عطر را دارد...

گاهی را وصل می کنم به همه ی همیشه و نقطه می گذارم و پایان خط.



رونوشت به: khoda hAst

No comments:

Post a Comment