روی دسکتاپم دارد پر می شود از New Microsoft Word Document هایی که هی به
شماره هایشان اضافه می شود و آن وسط، فقط یکی شان، اسم دارد. “...”
روی دسکتاپم حتی دارد پر می شود از عکسهایی که هیچ کدام هیچ معنای خاصی ندارد
و هیچ کدام هیچوقت پست نمی شود و هیچکدام هیچوقت ادیت نمی شود و من امشب، قلبم درد
می کند، دلم درد می کند، سرم درد می کند و تو هیچوقت نمی فهمی این همه پریود شدن ِ
من، یعنی که خیلی چیزها و هیچکس نفهمید بعد از دی 88، چه بر سر ِ همه ی زنانگی ِ
من آمده و تو هیچوقت باورت نشد آن تابستان های دور ِ 89، توی آن پیج ِ لعنتی، چه
ساعت ها که غرق ِ خواندن ِ نقطه نقطه ی حرفهایت نمی شدم و حالا که دو سال می گذرد،
انگار، ده سال از آن تابستان گذشته و من هنوز می روم پی ِ یک نشانه از خودم، توی
همه ی آن ویرانی ها میگردم و فکر می کنم چه خوب که می دانم حالا حداقل یک نفر
اینجا را می خواند و ...
حالا حداقل یک نفر اینجا را می خواند و راستی، من امشب، عکس ِ گریه های
امیرحسین وقتی داشتم آن متن را توی جشن دانشگاه می خواندم، دیدم و دلم خواست بروم
بغلش کنم بگویم حالا توی بغل ِ خودم گریه کند و او بگوید "عمّه.. خیلی دوسِت
دارم.." و من باور کنم او بهترین برادرزاده ی دنیاست و باور کنم آن متن، این
آهنگ، آن اشک های من، یا این اشکهای امیرحسین، بهترین اتفاق های دنیاست و من حالم
خوب نیست امشب و ..
من حالم خوب نیست امشب و مثل ِ همه ی این سه سال که خوب نبوده ام، تشویش گرفته
ام و فکر می کنم چرا او باید همین امشب میمرد که فردا همه ی آنهایی که قرار بود
بیایند نیایند و اصلا چرا این آخر ِ هفته ها که می شود، یک چیز ِ تیزی فرو می رود
توی چشم هایم که یعنی "چشات
درآد" و من چشم هایم را میگیرم میبرم فرسنگ ها دورتر، روی زمین میکِشم و از
آن بالا، ابرها، سایه ی سرم می شوند وقتی باران ِ نگاه ِ تو نیست..
آری، گلم..دلم.. ورق بزن همه ی این روزهای بارانی ِ مرا که بی تو، تمام ِ
سربالایی های دنیا، یک سراشیبی محض به نقطه ی سقوط ِ من به دره ی تنهایی است و من
هی فکر می کنم، آن بالای جاده ها، همیشه کسی برای بدرقه ی خستگی های من، نفس ِ
تازه دارد و باور کنم هیچکدام از اینها به این فایل های روی صفحه ی من ربط ندارد و
من باید آن نوشته را تمام کنم و برای همیشه ببندمش و هی به شماره های این New
Microsoft Word Document ها،
اضافه شود. شب بخیر.
No comments:
Post a Comment