به بشرا،
که دیدن ِ اسمش، اینجا، چیزی از تمام ِ بغض هایم کاست و اندوه ِ چشم هایم را به حسرتی برای ندیدنش، بدل کرد..
به نام خدا
دلتنگی های آدمی را، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را، آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند..
سکوت سرشار از سخنان نا گفته است
از حرکات نا کرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده..
در این سکوت حقیقت ما نهفته است.
حقیقت تو و
من.
که دیدن ِ اسمش، اینجا، چیزی از تمام ِ بغض هایم کاست و اندوه ِ چشم هایم را به حسرتی برای ندیدنش، بدل کرد..
به نام خدا
دلتنگی های آدمی را، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را، آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند..
سکوت سرشار از سخنان نا گفته است
از حرکات نا کرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده..
در این سکوت حقیقت ما نهفته است.
حقیقت تو و
من.
برای مهدیه، برای یک لطف حضور همیشگی
ReplyDeleteدر باغچه نبود
در باغ و دشت نیز نشانش نیافتم
در دره ها دویدم و در کوهپایه ها
بر سینه های صخره و در سایه کمر
بالای چشمه سار
بر طرف جویبار
جستم به هر سپیده دمانش نیافتم
آخر به شکوه نعره برآوردم ای بهار
کو آن گلی که خاک تو را آب و رنگ ازوست
بر من وزید خسته نسیمی غریب وار
کای عاشق پریش
گل رفته خفته هیس
بیدار باش و عطر نیازش نگاه دار
بشرا