Friday, November 14, 2014

..ورق بزن مرا و به فرداهای دور بیندیش که برای تو، طلوع می کند

به نام خدا


برای پایان ِ دغدغه هایم، به دنبال چیزی شبیه تو نیستم. که "اینجایی بگو گم شه ستاره" و من بی مهابا بر روی سینه ی تو، آرام و ماندگار، به خواب می روم و میان بازوانت، زیباترین صبح هایم را به خیر می کنم.
برای پایان این زندگی، به دنبال فرصتی برای انتها نمی گردم که چشم های تو، حادثه ی انتهایی ترین روز گرم تیرماه ِ من بود که پایان ِ آن ریل ها، مرا به جزم ِ فرو رفته ی آن آسمان، انگاره کرد..

من، برای تمام ِ سرنوشت ِ شوم ِ پرواز ِ کلاغ ها روی این خاک ِ مدفون شده میان گیسوانم، به معجزه ی ناب ِ هُرم دست های تو، محتاج شده ام که فیروزه ای ترین انحنای خوشبختی بود کنار ِ چشم هایم، که... نیست.

آری،
گلم،
دلم..

No comments:

Post a Comment