Monday, December 29, 2014

..چند متر مکعب جدایی

به نام خدا


با فاصله ی کمتر از یک متر، روبروی من، روی صفحه ی لمس تن هایمان، نشسته ای.. به موهای دست هایت خیره شده ام.. به خواب ِ موهای دست هایت خیره شده ام که همیشه دوستشان داشتم.. در ذهنم اولین باری که دستت را در دست گرفتم مرور می کنم و صدایت، کم و زیاد، چیزهایی از نبودن را، در گوشم زمزمه می کند و نگاهم را که بالاتر می آورم، موهای سینه ات، آرام و با لبخند، تمام وقتهایی را که توی آغوش ِ تو آرام به خواب می رفتم و متولد می شدم در عطر ِ کوتاه ِ لحظه ی بوسیدنت، به یادم می آورند..

صدای افتادن قطره ی اشکم، روی سپیدی ِ دستم، همه ی خیره شدن در حرفهایت را، متهم می کند به آه های ممتد ِ نگاه ِ بعد از عشق.. که ویران می شدم با تو، در تو، کنار ِ تو، که "تو" تفسیر ِ بزرگ ِ خبر ِ موج ِ شادی ِ دریای نگاهم بودی.. که "تو"، همه ی حس ِ لمس ِ خوشبختی بودی، در سرسرای اجبار ِ آهنگ ِ همراهی ِ زندگی، که ساخته شده بود در کوتاهی ِ دسته گل ِ کوچکی که شب ِ اول، کنار ِ هم آغوشی ِ ما، نفس می کشید..

در ذهنم، همه ی "ما به هم محکومیم مثه، مثه ما دو تا بهم مثه، مثه دوتا بی گناه مثه، مثه دو تا متهم.. ما به هم محکومیم مثه، مثه آه بعد ِ گناه، مثه این جرم ِ عزیز مثه، مثه عشق تو یه نگاه.." مرور می شود و تو، بی آغوشِ آخر، همه ی رفتن را همراهی می کنی و من، بی مهابا، پشت ِ در ِ خانه ی تو، بی خانمان ترین دختر ِ این شهر می شوم..


 

No comments:

Post a Comment