Monday, February 04, 2013

..هوای تو در من، نفس می کشه

به نام خدا

زده است به سرم. ناهار نمیخورم. صبحانه نمیخورم. عصر باید بروم دکتر. ساعت ِ 4 فیزیوتراپی. سرفه هایم خوب نمی شود. من خوب نمی شوم. دلم میخواهد یک بار هم که شده، من دل بشکنم. خرده های این دل، جمع شدنی نیست. بک اسپیسم کار نمی کند. من محکم تر می زنم رویش. هیچ چیز کار نمی کند. شوفاژ را باز کردم. دستم درد گرفت. ناهار نخوردم، معده ام.

کیبورد ِ لعنتی. نمی گذارد درست تایپ کنم. گوشی ِ لعنتی تر، شارژ نمی شود. شارژرش قطع و وصل می شود. میخواهم بروم بکوبم توی صورت ِ مغازه داری که شارژر را به من فروخت. مینا اس ام اس زده که دیشب خاموش کرده بوده گوشی اش را. نوشته "یاهو ی بد" و من یادم می آید که یاهو نوشته بود امروز برف می بارد. دیگر به یاهو هم نمی شود اعتماد کرد. نه به یاهو، نه به کیبورد، نه به تو حتی.

دستم سخت به پشتم می رسد. یاد ِ اس ام اسش میفتم. سرم تیر می کشد. کاش میفهمید من فقط میخواستم "ببینمش" همین.. همین.. هَ مین.

No comments:

Post a Comment