به نام خدا
گلدان
های اتاقم قد کشیده اند. آفتاب این روزها، گرم تر از تمام ِ این ماهها، بر من می تابد
و من هر روز، دقیقه های زیادی را کنار ِ گلدان های مامان -که حالا چند هفته ای می شود
که مامان را ندیده اند- می نشینم و آرام، نوای آمدن ِ بهار را در گوششان زمزمه می کنم..
گلدان
های اتاقم قد کشیده اند. گلدان های مامان سبز مانده اند. گل های امید ِ من، هنوز و
هنوز، با اشکهایم می شکوفند و غنچه می دهند و من هر روز را، به امید ِ دیدن ِ شکوفه
های صورتی ِ فروردین، به پیش می رانم..
گلدان
های اتاقم قد کشیده اند..
و من
روزهاست که خمیده شده ام از تاب نیاوردن و هر روز،
گلدان
های مامان را..
با
بغض،
می
خندانم..
مثل
ِ خودش.
No comments:
Post a Comment