Wednesday, March 12, 2014

..کنارم هستی و انگار

به نام خدا















گلدان های اتاقم قد کشیده اند. آفتاب این روزها، گرم تر از تمام ِ این ماهها، بر من می تابد و من هر روز، دقیقه های زیادی را کنار ِ گلدان های مامان -که حالا چند هفته ای می شود که مامان را ندیده اند- می نشینم و آرام، نوای آمدن ِ بهار را در گوششان زمزمه می کنم..
گلدان های اتاقم قد کشیده اند. گلدان های مامان سبز مانده اند. گل های امید ِ من، هنوز و هنوز، با اشکهایم می شکوفند و غنچه می دهند و من هر روز را، به امید ِ دیدن ِ شکوفه های صورتی ِ فروردین، به پیش می رانم..


گلدان های اتاقم قد کشیده اند..
و من روزهاست که خمیده شده ام از تاب نیاوردن و هر روز،
گلدان های مامان را..
با بغض،
می خندانم..

مثل ِ خودش.

No comments:

Post a Comment