به نام خدا
خیلی قبل از ورودی ِ شهر، باران گرفته بود. تمام ِ جاده را در سکوت مطلق می گذراندیم. آهنگ هایش را هی تغییر میداد. انگار میخواست همین را پیدا کند. ورودی ِ شهر، دیگر شلوغ نبود.. شلوغ ِ انسان ها نبود و حالا، آب، همه جا را گرفته بود..
خیلی قبل از ورودی ِ شهر، باران گرفته بود. رسیده بودیم میدان آزادی. عینکم را زده بودم بالا روی موهایم. همه ی دنیا، بوکه های رنگی بود. بوکه های رنگی ِ خیس. هم او دوستش داشت هم من. رسیده بود به همین آهنگ. صدایش را بلند کرده بود. شیشه را داده بودیم پایین.. دستم را گذاشته بودم لب ِ پنجره.. صورتم را سپرده بودم به باران، دلم را به تو.
میخواندش. میخواندمش. هق هق شده بود صدایم. سکوت شده بود صدایش. می دانست همه ی حسم را انگار. قطع نمیکرد آهنگ را. میخواندیمش..
حالا، دو سه هفته ای می گذرد از آن شب. هنوز آن سکوت، همانجا مانده، توی میدان آزادی، لابلای چشمان ِ خیس ِ من، لابلای آن بوکه ها.. و من هر شب، حالا، باران که می بارد یک تیکه اش را بلند می خوانم "باختن تو این بازی واسم از قبل مسلم شده بود.. سخت شده بود تحملش، عشقت به من کم شده بود.." و من هی میخوانم بلند بلند که "بازم دلم گرفته، تو این نم نم ِ بارون.. چشام خیره به نور چراغ تو خیابون.. خاطرات گذشته منو میکشه آروم.. چه حالی داریم امشب، به یاد ِ تو، من و بارون.."
خیلی قبل از ورودی ِ شهر، باران گرفته بود. تمام ِ جاده را در سکوت مطلق می گذراندیم. آهنگ هایش را هی تغییر میداد. انگار میخواست همین را پیدا کند. ورودی ِ شهر، دیگر شلوغ نبود.. شلوغ ِ انسان ها نبود و حالا، آب، همه جا را گرفته بود..
خیلی قبل از ورودی ِ شهر، باران گرفته بود. رسیده بودیم میدان آزادی. عینکم را زده بودم بالا روی موهایم. همه ی دنیا، بوکه های رنگی بود. بوکه های رنگی ِ خیس. هم او دوستش داشت هم من. رسیده بود به همین آهنگ. صدایش را بلند کرده بود. شیشه را داده بودیم پایین.. دستم را گذاشته بودم لب ِ پنجره.. صورتم را سپرده بودم به باران، دلم را به تو.
میخواندش. میخواندمش. هق هق شده بود صدایم. سکوت شده بود صدایش. می دانست همه ی حسم را انگار. قطع نمیکرد آهنگ را. میخواندیمش..
حالا، دو سه هفته ای می گذرد از آن شب. هنوز آن سکوت، همانجا مانده، توی میدان آزادی، لابلای چشمان ِ خیس ِ من، لابلای آن بوکه ها.. و من هر شب، حالا، باران که می بارد یک تیکه اش را بلند می خوانم "باختن تو این بازی واسم از قبل مسلم شده بود.. سخت شده بود تحملش، عشقت به من کم شده بود.." و من هی میخوانم بلند بلند که "بازم دلم گرفته، تو این نم نم ِ بارون.. چشام خیره به نور چراغ تو خیابون.. خاطرات گذشته منو میکشه آروم.. چه حالی داریم امشب، به یاد ِ تو، من و بارون.."
No comments:
Post a Comment