به نام خدا
اپرا مينى درست شده است و خوبيش اين است كه مى توانم اينجا توى تخت، توى تاريكى اتاقم، بخوابم و بنويسم و آهنگ گوش كنم و او، آن طرف ديوار، بى مهاباى تيك تيك ساعت، زندگى اش را تايپ كند و من هى تندتر اين دكمه هاى لعنتى گوشى را فشار دهم و هى اين باد سرد، پرده ى اتاق را تكان دهد و صداى خنده هاى بى رحمانه اش، نور عشق بازى اش، عطر زنانه ى هم بسترش، مكررا در تكرار تكرارى لحظه هاى مكرر من بپيچد و من، همه ى اين ديوار را، چنگ بزنم شايد كابوس هايم تمام شود و اين وسط آهنگ هى بيايد از اول و اين خط ها پر شوند بى دليل و جنون آنى ام مرا به فردا هفت صبح نرساند و من بمانم همينجا زير اين پتو و بى كسى، مرا از پشت بغل كند و چنگ بيندازد به زنانگى ام و ارضا شوم از تنهايى..
"همين عادت با تو بودن يه روز، اگه بى تو باشم، منو مى كشه.."
No comments:
Post a Comment